• جـَـنــجـالِ دَرون •



 چجوری میشه نوشت و نوشت و نوشت و انقد نوشت تا مرد؟ الان دقیقا خواستار یه چنین موقعیتیم. همونجوری که وقتی زنگ می خوره و مث وحشیا داریم کیفمونو میذاریم رو دوشمونو میدویم بیرون و اون وسط ایکس به ایگرگ میگه "بِکَّن بریم" و ضعف میریم از خنده. دلم می خواد بِکَّنَم برم؛ نمی دونم اونجا مرز داره یا نه. ولی می دونم هرجاییه جز اینجایی که من هستم. 

 خب می دونی از یه جایی به بعد دیگه نسبت به مقدساتتم بی تفاوت میشی. اونجا اصن جای خطرناکی نیستا. هس؟

جای خطرناکی نیس دیگه حرف نزنین. چون هنوز میشه دلخوش بود و خندید. هنوزم نی نیا منو شاد میکنن. پس هنوز خیلی خطرناک نشدم.

  زانوهام جدیدا خالی میشه تا می خوره، عوارض پله هاست. یه روز وسط پله ها جون میدم میدونم. 

  اقا ماکارونی همزمان با ته دیگ و ماست مائده بهشتی اَست صوبتم نباهاس باشه تامام. 

 ببخشیدا ولی من هزار بار وبلاگ پاک کردم چرا؟ چون اعصاب کامنت خوندن و نصیحت شنوی از دیگرانو ندارم. پس لطفا از هرگونه ری اکشن کامنت گونه توام با لبخند ژد اینجوری :)) بپرهیزید که به شدت آلرژی دارم. 

  عمر اینجا عم معلوم نیس چقده. بستگی داره به خودم. به حالم. به اعصابم. چقدر از کلمه اعصاب بدم میاد و چقدم استفادش میکنم حواستون هس؟

 تو "اوج" غمش سر خم کرد گفت بیا پیشم بشین تنها نشین. 

  با داداشم حرف نمیزدم یه هفته. امروز خودمو زدم به اون راه و عادی شدیم باهم. واقعا سخت نبودا یه هفته حرف نزدن باهاش؛ فقط شریک خنده نداشتم و شریک پرتقال. 

 دیگه هیچوقت تو خونه پفک نمی خورم.


دیروز بعد مدتها رفتم تجریش. قبلش مامانم کلی سرم جیغ زد که آره تو همه چ داری و قرار نیست برات چیزی بخرم. منم مظلومانه سر ت دادم. رفتیم. قرار نبود چیزی بخره و برام گوشواره خرید :| خودم هنوز تو شوکم :|| 

بعد برگشتنی دوستمو دیدم، تو تاکسی بودم شروع کردم به جیغ و هوار که مثلا واییی ماااامااان دوستمممم. برگشت گفت خبالا مگه برد پیته حالا؟ :| پرای همه شکست تو تاکسی.

دعا کنین مامانم راضی شه برم مدرسه عمه م :| 



 امروز 6 پا شدم و جای تعجبه که اصن خوابم نمیومد و تا 10 دینی خوندم البته یه ساعتم این وسط رمان خوندم باورتون میشه انقد احمقم صب پاشم چنین حرکت بزنم؟ :| و این درحالی بود که من امتحان میانترم دینیم مصادف شده بود با ختم مامان دوستم و هییییییچی بارم نبود :| پر از خالی بودم ینیا.

 راجع به امتحانا هم بیاید کلا حرف نزنیم :| ماها اگه نباشیم شما بیستا که به چشم نمیاین :| اره خلاصه

 دیگه اینکه؟ میدترم 93 شدم :| 

 دیگه؟ خیلی خوابم میاد خیلی خیلی زیاد.

 میدونین چیه؟ طبق معمول این تعطیلات سه شنبه تا جمعه رو همه خونوادم میخوان برن شمال و من قراره برم خونه مامان بزرگم اینا و برای امتحان حسابان بخونم. جزوه حسابانمون میدونین چند صفحه ست؟ فک میکنم برسه به 400! و این در حالیه که من حسابان میانترم که از حد و پیوستگی امتحان گرفته بوده حدس بزنید چند شدم؟ 14.5 :| 

 من نمی فهمم!! چرا با خود کراشم اصلا تفاهم ندارم و یه تفاهم بی نظیری رو با داداشش دارم. لنتی حتی تایم رفت و امدمونم یکیه :))


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Holly جزیره قشم جزیره عجایب هفتگانه تخیلات ادمین مینو رایانه Joseph poket JMusic فال روزانه Lisa